meysampg

از چیزهایی که یاد می‌گیرم، می‌نویسم… :)

محقق جوان ۱

 * گفتم که میخوام بشینم یه مقاله ترجمه کنم، تا حالا حدود ۴ صفحه ترجمه کردم، البته ترجمه خالی هم که نه!، از خودمم وارد کردم، خلاصه همین چهار صفحه رو که میخونم لذت میبرم، میخوام همینطور ادامه بدم ببینم آخرش چی میشه، حداقلش اینه که خودم لذت میبرم از خوندنش دیگه!

 * تو همین چهار صفحه به این نتیجه رسیدم بنده خداها اینایی که کتاب می‌نویسن یا فلان قدر تحقیق میکنن واقعا چقدر زحمت میشکن‌ها!، گفتنش آسونه ولی واقعا زحمت میکشن. البته اگه برن کلاس زبان براشون ترجمه آسون‌تر میشه :)) ولی تالیف تو همون حالت قبل میمونه.

 * گروه ریاضی هر هفته یه سمینار میذاره که مخصوص خود اساتید با دانشجوهاییه که علاقه دارن به ریاضی (میدونین که، اونایی که میرن ریاضی عموما از سر ناچاری میرن، اگه میتونستن برن رشته‌ی دیگه میرفتن، تعارف نداشتن با کسی :) )، یه جلسه منم رفتم، استاد داشت مقاله ISI خودش رو ارائه میداد، همش یا ۱۳ صفحه بود یا ۱۴ صفحه. پیش خودم گفتم همین؟؟، حالا دارم میگم همون؟؟، فقط لحنش یه کم فرق کرده.

 * امیدوارم منم یه روزی استاد بشم (و میدونم که میشم).

۱۱ تیر ۸۹ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی

روزگاریه ‌ها!

 * این مدیر سرور هم ظاهرا از صبح تا حالا ما رو فیلم خودش کرده، هی بکاپ هفته پیش رو میریزه، هی امروز، هی دیروز هی ...، دیگه واقعا اعصابم رو به هم ریخته. نصف پست‌های هفته پیش انجمن که پاک شده، امروز صبح تو وبلاگم یه پست انتشار دادم که اونم پاک شد، دوباره انتشار دادم و چندتا کامنت گرفت، دوباره مدیر سرور بکاپ ریستور کرد پاک شد، یعنی الان در حد لالیگا دارم میترکم. حالا بنده خدا تقصیری هم نداره، میخواد سرورم رو انتقال بده، ولی ...، چی بگم والا!

 * شیطونه میگه امثال امسال برم یه سرور بخرما، جدی!، آدم یه پنج شیش ملیون میده راحت میشه، تازه میتونی بفروشی پول هم در بیاری. اگه خدا زده بود پس گردنم که درس بخونم الان داشتم یا نرم‌افزار میخوندم یا IT، اونوخ داشتن یه سرور حتمی حتمی بود.

 * میخوام یه مقاله ترجمه کنم بذارم تو وبلاگم، تا هم به درد خودم بخوره و هم به درد ملت، فعلا شروع میکنم به ترجمه کردن، وقتی تموم شد، اگه سرور درست شده بود که میذارم همونجا، اگه درست نشده بود میذارم اینجا تا ... خودم و مدیر سرور بسوزه.

۱۱ تیر ۸۹ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی

ولش کن بابا

 * گوشیم داره زنگ میزنه، جواب نمیدم، کی حال و حوصله داره به خدا، شماره‌های آشنا رو جواب نمیدونم این یکی دیگه غریبه‌س، حالا خوبه که میتونم حدس بزنم چی میخواد بگه، کلا تمایلی برا ارتباط با خیلی‌ها ندارم دیگه.

 * دلم به خاطر روزهایی که بی هدف گذروندم داره میسوزه، میخوام از همین حالا یه زندگی هدف‌دار داشته باشم، واقعا دیگه خسته شدم از این جور زندگی کردن، نمیدونم چرا ولی چند وقتی بود که هیچ امیدی برا ادامه زندگی نداشتم، زندگیم شده بود الله بختکی، ولی دیگه نمیخوام اینجور باشم، شاید الان به قول معروف گرمم و دارم اینا رو میگم ولی به خدا دیگه نمیخوام اینجور باشم، دلم میخواد بشینم درس بخونم، دلم میخواد قیافه یه آدم حسابی پیدا کنم (حالا یه آغا غولی نیستم ولی اونجوری که دلم میخواد هم نیستم). بعضی وقتا خودم را با این معتادا مقایسه میکنم که تصمیم میگیرن ترک کنن ولی دوباره میکشن، دلم نمیخواد اینجور باشم، خدایا تو رو به خودت قسم کمکم کن، دیگه خسته شدم.

 * کلا عالی‌ترین هدفی که الان تو ذهنم دارم اینه که تو همین رشته ریاضی دکترا بگیرم، حالا درسته مریم میرزاخانی نمیشم ولی خودم که میتونم بشم، راستش رو هم که بخوای همه میگن تو کامپیوتر خیلی استعداد دارم (حالا میگن نمیشه که بزنیشون) ولی دلم به هیچی جز ریاضی راضی نمیشه.

۰۹ تیر ۸۹ ، ۱۷:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی

خود خود خودم

از دیروز تا حالا که سرور خرابه اعصابم به هم ریخته، تازه فهمیدم که معتادم، آره داداش معتاد!، اومدم اینجا که بنویسم تا شاید یه کم بهتر شم.

خدا کنه طریع درست شه که کاملا اعصاب به هم ریخته‌س.

فعلا خودم رو با ترجمه قالب برا این وبلاگ سرگرم کردم، تا بعدا خدا چی بخواد.

۰۹ تیر ۸۹ ، ۱۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی