* گوشیم داره زنگ میزنه، جواب نمیدم، کی حال و حوصله داره به خدا، شمارههای آشنا رو جواب نمیدونم این یکی دیگه غریبهس، حالا خوبه که میتونم حدس بزنم چی میخواد بگه، کلا تمایلی برا ارتباط با خیلیها ندارم دیگه.
* دلم به خاطر روزهایی که بی هدف گذروندم داره میسوزه، میخوام از همین حالا یه زندگی هدفدار داشته باشم، واقعا دیگه خسته شدم از این جور زندگی کردن، نمیدونم چرا ولی چند وقتی بود که هیچ امیدی برا ادامه زندگی نداشتم، زندگیم شده بود الله بختکی، ولی دیگه نمیخوام اینجور باشم، شاید الان به قول معروف گرمم و دارم اینا رو میگم ولی به خدا دیگه نمیخوام اینجور باشم، دلم میخواد بشینم درس بخونم، دلم میخواد قیافه یه آدم حسابی پیدا کنم (حالا یه آغا غولی نیستم ولی اونجوری که دلم میخواد هم نیستم). بعضی وقتا خودم را با این معتادا مقایسه میکنم که تصمیم میگیرن ترک کنن ولی دوباره میکشن، دلم نمیخواد اینجور باشم، خدایا تو رو به خودت قسم کمکم کن، دیگه خسته شدم.
* کلا عالیترین هدفی که الان تو ذهنم دارم اینه که تو همین رشته ریاضی دکترا بگیرم، حالا درسته مریم میرزاخانی نمیشم ولی خودم که میتونم بشم، راستش رو هم که بخوای همه میگن تو کامپیوتر خیلی استعداد دارم (حالا میگن نمیشه که بزنیشون) ولی دلم به هیچی جز ریاضی راضی نمیشه.