کوله‌پشتی ۹۵ هم رفت تو انبار خاطرات، کنار کوله‌پشتی ۹۴.

روزهای آخر سال ۹۵ رو در حالی سپری میکنم که به کمیت‌ها و کیفیت‌های این سال فکر میکنم. سال ۹۵ برای من سالی پر از فراز و نشیب بود، سالی چالشی و پر از اتفاقات جورواجور، به شدت و مثل ۹۴.

۶ ماه اول سال به تکمیل و بهره‌برداری erp بهارسامانه گذشت. روزهایی پر از رشد، هیجان، ناامیدی، استرس، ناراحتی، فشار، خوشحالی از نتیجه‌ها و پیشرفت‌های کوچیک. روزهای خندیدن و ناراحت شدن کنار تیم. روزهای تلاش برای بالا و بالاتررفتن. از اواخر تابستون ایده‌ی ایجاد یک ساختار بین من و مضا شکل گرفت. از مهر از شرکت اومدم بیرون تا کم‌کم آماده‌ی سربازی شم. اواخر مهر بود که سربازی من به صورت غیررسمی شروع شد. پاییز به این امر گذشت در حالیکه در اواخرش محل زندگیم رو تغییر دادم تا در کنار روزهای سربازی که میان، نهال یک تیم رو هم با هم بکاریم. ۲ ماه آموزشی سربازی رو از اول دی شروع کردم و این روزهای آخر اسفند در حال گذران سربازی‌م هستم و تلاش برای تیمی که تازه جوونه زده. در خلال همه‌ی این ۱۲ ماه، یادهایی اومدن، بعضی موندن و باقی رفتن. خاطره‌هایی ساخته شد و حرف‌هایی زده شد و سرخوشی‌های مستانه‌ای که نعره‌ی خنده شد و بغض‌هایی که خفه شد. همه‌ی اون‌ها تو دفترچه‌ی خاطرات ۹۵ ثبت شدن و با کوله‌پشتی به پستوی حافظه رفتن که شاید درس فرداها باشن و یا کلیدهای اتصالی برای آینده.

امسال گذشت. در حقیقت امسال سخت گذشت. سال گذشت در حالیکه صدای ترکیدن استخون‌هام رو شنیدم، طاقت آوردم و برای رشد خودم تلاش کردم. سال گذشت، اما امیدم در کنار خودم بزرگ‌تر شد. سخت بود، ولی راضی‌م.

عملا برای سال بعد هیچ تصمیم کلیدی‌ای نمیتونم بگیرم، سربازم و سرباز اختیار از خودش نداره :). تنها هدفی که گذاشتم اینه که هر چی شد، برای زبان انگلیسی و تسلط به زبان‌های برنامه‌نویسی تلاش کنم. هر چند شهودم سال بعد رو سالی متفاوت از نظر نوع اتفاقات پیش‌بینی میکنه و چشمک میزنه که خیلی برنامه نریز :)، اما به هر حال منم و برنامه‌ریختن برای آینده، نباشه نمیشه که.

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار،
خوش به حال روزگار…