چند روزی هست که دنبال خونه می‌گردم و در همین بین با دوستی به نام علی آشنا شدم. علی رو دورادور از فرندفید می‌شناختم. آدمی که سرش در فلسفه‌ست و به بیشتر از اون چیزی که عموم بهش فکر میکنن، فکر می‌کنه. محتوای این پست حاصل بحثی‌ه که اون شب با سوالی از علی و مشارکت من و امیر و محمدرضای زیبایم شکل گرفت.
در سرتاسر این پست شاهد بحث در مورد بدیهیات خواهیم بود. ما نه دیوانه‌ایم و نه بیکار! فقط عقیده داریم میزان حماقت یک فرد، با کمیت بدیهیاتی که در ذهن دارد، رابطه‌ی مستقیم دارد.

همیشه گفتیم که چیزی از عدم نمیاد، سوال اینه: «چرا؟». از کجا معلوم که این مفاهیم زائیده‌ی فکر بشر نباشن؟ به بیان دیگه «آیا مطمئنی که شمایی که این پست رو میخونی، وجود داری؟» :دی و یا چه دلیلی داریم که این مفاهیم زائیده‌ی تفکر و زبان نباشند و بتوان آنها را ذاتی وجود دانست؟ برای پاسخ به این سوال به انسان بدوی برمی‌گردیم.

انسانی که نه دارای قوه‌ی زبان است و نه از تفکر بهره‌ای برده است را در نظر می‌گیریم که در غار -یا هر آنچه قبل از آن بوده است- زندگی می‌کند. به هر صورت زمانی متوجه می‌شود که چیزی برای خوردن در اختیار ندارد. این انسان بدون نیاز به قوه‌ی تفکر یا زبان، می‌تواند نبودن چیزی برای خوردن را از روی غریزه‌ی خود متوجه شود. پس فهم نبودن یک چیز -اقل برای ماده- وابسته به زبان یا تفکر نیست. حال این فهم از نبودن را به یک تعریف برای عدم توسیع می‌دهیم. عدم یعنی چیز، از هر زمان تاکنون وجود نداشته است (بدون کران پایین برای گذشته)، اکنون وجود ندارد و از اکنون تا هر زمان وجود نخواهد داشت (بدون کران بالا برای آینده). به نظر طبیعی‌ترین تعمیم همین باشد.

اکنون به بررسی رابطه‌ی وجود و عدم می‌پردازیم. این جمله را در این سوال می‌توان بازنویسی کرد: «چرا می‌گوییم چیزی از عدم نمی‌آید؟». این سوال نه تنها برای متکلمان و فیلسوفان که حتی برای مردم عادی نیز سوالی بی‌معناست: «چون عدم مفهوم ذهنی است.» و سوال بعد از آن این می‌تواند باشد: «چرا عدم مفهوم ذهنی است؟»، «چه رابطه‌ای بین وجود و عدم وجود دارد؟ و چرا؟». برای پاسخ به سوال آخر به تعریف عدم بازمی‌گردیم و نقیض آنرا بیان می‌کنیم: «از هر زمان تاکنون وجود داشته است یا اکنون وجود دارد و یا از اکنون تا هر زمان وجود خواهد داشت». این همان تعریف وجود داشتن یک چیز است. به بیان دیگر، وجود نقیض عدم است و عدم، نقیض وجود. و اما چرا عدم مفهوم ذهنی است؟ به برهان خلف فرض کنیم چیزی به نام عدم وجود داشته باشد. از آنجا که هم وجود داشتن یک چیز و هم تعریف آن چیز هر دو ذاتی آن چیز هستند، پس با این فرض ما در ذات دچار تناقض می‌شویم، اما ذات نمی‌تواند تناقض داشته باشد۱. پس فرض خلف باطل و حکم ثابت است. بنابراین تا اینجا نتیجه شد که عدم و وجود نقیض یکدیگرند و عدم تماما یک مفهوم ذهنی است و نمی‌تواند وجود داشته باشد. به بیان دیگر، چیزی از عدم نمی‌آید.

اما با این مقدمه می‌توان سوال اصلی بحث را پاسخ داد. سوال این بود: «چرا چیزی وجود دارد؟». به استدلال مرحوم دکارت و استفاده از حکم پاراگراف قبل، «من فکر می‌کنم، پس هستم»، به هر سوی می‌توان گفت که ممکن است تو بیرون از ذهن وجود نداشته باشی و باز این گفته نیز خللی به ادعای لااقل یک چیز وجود دارد وارد نمی‌کند. به هر حال اگر همه‌ی هستی نیز توهمی بیش نباشد، این توهم باید حاصل فکری و خیالی باشد (که حتی می‌توان حکم را با خود آن توهم ادامه داد و آنرا معلول فکر و خیال ندانست). آن خیال غایی نیز در عدم نیست و از آنجا که حکم بودن، بنابر آنچه بالا آمد، دو شق بیشتر ندارد، پس باید چیزی وجود داشته باشد.

این غایت چیزی است که با دست خالی می‌توان در مورد وجود گفت. اینکه ما وجود داریم یا نداریم، اینکه مکاتب فکری مختلف و ادیان گوناگونی بر انسان و زیستن و بودن و نبودن حکم رانده‌اند و اینکه در مورد چه چیزها با قطعیت سخن گفته‌اند، چیزی بیشتر از این می‌طلبد. در عمل به قول آن عزیز، بشر از وقتی که دچار عذاب تفکر شد، برای پاسخ به آن، خود مسئله ساخت و خود عمرش را در راه پاسخ به آن صرف کرد.


۱. چرا در ذات نمی‌توانیم تناقض داشته باشیم؟ :دی.

پ.ن: والا آدم از زندگی چی میتونه بخواد؟ جز اینکه ساعتی گوشه‌ای بشینه و فارغ از همه چی، به همین بیهودگی عمر رو صرف بحث کنه. اینقدر باهوده در دنیا داریم که ترجیح بر همین بیودگی‌هاست.