meysampg

از چیزهایی که یاد می‌گیرم، می‌نویسم… :)

۳ مطلب با موضوع «من++ :: زندگی حرفه‌ای» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۹ ب.ظ میثم پورگنجی
۱۰ چیز کوچیک که باهوش‌ترت میکنه!

۱۰ چیز کوچیک که باهوش‌ترت میکنه!

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷: این پست برای اولین بار در ویرگول به این نشانی منتشر شده است.
امیروفسکی این مقاله را در توییتر شیر کرده بود که برای من عنوان اولین موردش جذاب بود! لاجرم به سنت دست دادن با اولین نفر در ورزشگاه و تا آخر رفتن، تا ته‌ش را خواندم. این پست ترجمه‌ی سریع، من‌برداشتی و آزادی است از آن مقاله، بدون هیچ وفاداری به اصل نوشته. تلاش بر این بوده است که برای بار دوم که آنرا می‌خوانم سریع داستان را بفهم‌م که چه بوده است. امید اینکه برای دیگری هم مفید واقع شود.

۱. در مورد استفاده از اینترنت هوشمندتر باش!

مسلما تو اینترنت کارهایی جز چک کردن مدام توییتر و استوری‌های اینستاگرام یا کانال گیزمیز هست! خب سعی کن از اونا -مثل ممرایز یا فرانش- استفاده کنی. مرسی.

۲. در مورد هر چی که یاد می‌گیری یچی بنویس.

بهترین راه برای اینکه وقتی یچی رو یاد می‌گیری یادت بمونه، اینه که در موردش بنویسی. با زبانی که خودت بفهمی، دقیقا مثل یادداشت‌های کنکور!

۳. یک لیست «خلاص!» درست کن!

همیشه یه لیست درست می‌کنیم از کارهایی که باید انجام بدیم، از این به بعد یه لیست هم داشته باش از کارهایی که کردی و گفتی «خلاص! اینم تموم شد!». این لیست حالت رو خوب میکنه و بهت اعتمادبنفس میده و موجب میشه کم‌کم قوی و قوی‌تر شی.

۴. آخ آخ از بازیای فکری!

یه بازی فکری انتخاب کن و بازی کن! چیزی که مجبورت کنه به فکر کردن! سودوکو شاید خوب باشه، ولی من این پازل منطقی‌ها رو دوست دارم!

۵. رُفقای باهوش داشته باش.

تو میانگین ۵تا آدمی هستی که اکثر اوقات دور و برتن! اگه جایی هستی که هر چی تو میگی درسته، داری اشتباه میزنی داداچ! سعی کن رفقایی داشته باشی که فکر کنن، بحث کنن و تو و حرفات رو به چالش بکشن!

۶. زیاد بخون.

تا میتونی بخون! هر چی متن درست درمون دم دستت هست بخون! علمی! تخیلی! روزنامه! آگهی استخدام! زندگی‌نامه‌ی آیت‌الله بهبهانی! هر چی! بخون! زیاد بخون! کم‌ترین فایده‌ش اینه که اونقد دایره‌ی لغاتت گسترده میشه که امکان رابطه‌ی بهتری با بقیه رو بهت میده و بهتر میتونی منظورت رو منتقل کنی.

۷. به بقیه توضیح بده!

به بقیه در مورد چیزی که بلدی جوری توضیح بده که بهش علاقه‌مند شن، ساده و محکم! اگه هم چیزی رو تازه داری یاد می‌گیری، جوری یاد بگیر که بتونی بری پیش بقیه در مورد کلیاتش توضیح بدی! کلا سعی کن توضیح بدی، بگرد دنبال گوش! [و بهترین جا برای گوش پیدا کردن، سمینارها یا لاگ‌ها هستن].

۸. هیئتی یچی یاد بگیر!

حالا اینقد ترمیک و آکادمیک و مثبت و رو خط یاد نگیری چیزی نمیشه بخدا! بعضی وقتا هم بسیجی‌طور بزن به خط و یچی یاد بگیر! ول کن می‌فهمی یا نمی‌فهمی، زخم کن و سعی کن بری جلو! برا یه آخر هفته چی میتونه جذاب‌تر از یچیز جدید یاد گرفتن باشه! یه زبان برنامه‌نویسی جدید یا یه غذای جدید! حتی ترکیب دلسترهای مختلف از رو یه آموزش! یجا به دردت میخورن! یاد بگیر!

۹. یه زبان جدید یاد بگیر.

یاد گرفتن یه زبان جدید بهت کمک میکنه هم چیزای جدید یاد بگیری و هم با آدمای بیشتری رابطه برقرار کنی و هم با فرهنگ‌های متفاوتی آشنا شی! روزی سه چهار کلمه از یه زبان رو یاد بگیر! در کنارش میتونی موسیقی‌های به اون زبان رو گوش بدی و این بهت کمک میکنه در زبان بیشتر پیشرفت کنی.

۱۰. بخواب بابا جان! بخواب!

کی نفر اول گفت کم‌خوابی نشونه‌ی خوبی‌ه؟ :/ آقا جان تا میتونی بخواب، اولا مغز فن نداره که خنک شه! و دوما هر چی یاد می‌گیره رو تو بافر نگه میداره! خواب به مغز کمک میکنه تا اطلاعات رو از بافر به یه محل بلندمدت‌تر منتقل کنه! همیشه و مخصوصا وقتایی که داری یچیز جدید یاد می‌گیری، مواظب خوابت باش! چرت بین یادگیری هم فراموش نشه!

۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۹ ب.ظ میثم پورگنجی
چرا نباید در مقابل یادگیری گارد داشت؟

چرا نباید در مقابل یادگیری گارد داشت؟

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷: این پست قبلا در ویرگول به این نشانی منتشر شده است.
چند ماهی است که به عنوان برنامه‌نویس بک‌اند در فرانش مشغول به کار شده‌ام و به این سبب انتقادات و پیشنهادات متفاوتی به منظور بهبود یا رفع نیاز/انتظار کاربران را مشاهده می‌کنم. در این بین یک انتقاد برایم جالب بود. ماجرا از آنجا شروع شد که یک دوره‌ی حساب دیفرانسیل و انتگرال به فرانش اضافه شده بود و یکی از کاربران در اعتراض نظری با این مضمون گذاشته بود که «منِ کامپیوتری رو چه به ریاضی؟». آنجا این سوال ذهنم را مشغول کرد که آیا من هم به خاطر عناوین و سمت‌ها و بدون در نظر گرفتن نیازهایم، خودم را از بعضی یادگیری‌ها محروم می‌کنم؟
علوم آنقدر تخصصی شده‌اند که عملا تخصص بر تمام آنها، ناممکن است، اما فهمی هر چند ابتدایی، ارتباط را ساده‌تر می‌کند.
تحقیقی بر روی این مسئله نداشته‌ام و جایی هم در این مورد تابحال چیزی نخوانده‌ام، اما تجربه‌ام می‌گوید که انسان تمایل به یاد نگرفتن دارد کلا! یعنی کلا دلش می‌خواهد تا هر چه که می‌تواند یاد نگیرد و این نیز نتیجه‌ای نیست جز آنچه از ذات یادگیری می‌آید. یادگیری پروسه‌ای است شامل یک طیف، از آشنایی با مفاهیم جدید تا ثبوت آنها در ذهن و بکارگیری آنها با کمترین بار پردازش ذهنی. و دقیقا ترسناک‌ترین نقطه‌اش هم همان اولش است: «آشنایی با مفاهیم جدید!». اول دبستان من را تصور کنید [یک مشت باهوش ریخته‌اند دورم! این است که تعمیم نمی‌دهم، شما همان اول دبستان من را متصور شوید]: می‌خواهم نوشتن ا را یاد بگیرم، الف، حرف اول الفبا؛ چقدر تمرین و مرارت و سرکوفت و آخرش تو حمال می‌شوی می‌شنوم تا آخر ا از ماری لغزان، تبدیل به چوب خشک راستی شود. هر چند این فرآیند ممکن است در یک روز اتفاق بیافتد، اما سختی آنرا احتمالا همه بخاطر داریم. کودکان عموما توانایی تمرکز بالاتری دارند و این توانایی، سرعت یادگیری آنها را بالاتر می‌برد. این به معنی آسان‌بودن یادگیری نیست! حال همان کودک -که من باشم- را در نظر بگیرید که وارد سال پنجم دبستان شده است. امروز او دیگر برای نوشتن حروف الفبا فکر نمی‌کند و مسائل مشکل‌تری در یادگیری به سراغ او آمده‌اند که بایستی مرارت یادگیری تا ملکه‌ی ذهن‌اش شدن را تحمل کند. این فرآیند تا یافتن یک شغل و ته‌نشین شدن در زندگی برای او ادامه خواهد داشت.
کودکان عموما توانایی تمرکز بالاتری دارند و این توانایی، سرعت یادگیری آنها را بالاتر می‌برد. این به معنی آسان‌بودن یادگیری نیست!
ته‌نشین شدن در زندگی! چه عبارت حال بهم‌زن باحالی! و این یک واقعیت است. نقطه؟ نه! «مگر برای آنها که یادگیری را یک فرآیند تمام‌عمر می‌دانند!». داستان همین‌جا شروع می‌شود و اول روضه‌ی من اینجاست. در فرآیند یادگیری، هیچ معنایی ندارد که «چون من فلانم، پس چرا باید بیسار را یاد بگیریم؟». پترن دادم تا برای همه‌مان روشن باشد. اینکه «چون من بک‌اندم، پس چرا باید جاوااسکریپت یاد بگیرم؟» و یا «من که مترجم انگلیسی‌ام، دیگه چرا باید فرانسه یاد بگیرم؟» جملات غریبه‌ای برای احتمالا هیچ‌کداممان نیستند، یا آنها را گفته‌ایم و یا شنیده‌ایم. دلیل خیلی مثبت‌اندیشانه‌ی این ماجرا می‌تواند چیزی شبیه این باشد: «چون ما می‌خواهیم در یک چیز خیلی متخصص شویم، پس نباید در راه رسیدن به آن تخصص، خودمان را در چاله چوله‌های -و عملا در سیاهچاله- یادگیری چیزهای جدید بیاندازیم! هر چقدر هم یاد بگیریم، می‌بینیم باز هم چیزی هست که بلد نیستیم و این عملا انرژی، نشاط، وقت و باقی چیزهامان را می‌گیرد.». حرف، حرفِ نسبتا درستی است.
زندگیِ روتین، زیستنِ روزانه‌ای است از انجام کارهایی که عموما نیاز به فکر زیاد ندارند.
اینکه چه یاد بگیریم به همان اندازه اهمیت دارد که گارد نداشتن در مقابل یادگیری چیز جدید. و از هر دوی آنها بااهمیت‌تر، دانستن اینکه باید چه چیز یاد گرفت کلیدی‌ترین نقطه‌ی یادگیری است. به نظر مشکلی که علت این پست شد همین است: «عموما نمی‌دانیم که باید چه چیز بدانیم.» [روح جمع کثیری از فلاسفه با این جمله‌ی من شاد شد. بخدا قسم!]. برای مثال اگر آن دوستِ کامنت‌گذار پرسیده بود چرا منِ برنامه‌نویسِ ساده -یا خالی، بدون خط، بدون اکستنشن- باید حساب دیفرانسیل و انتگرال یاد بگیرم، جوابی برایش نداشتم، ولی اگر یک برنامه‌نویسِ حوزه‌ی پردازشِ تصویرِ فعال در بخشِ ترمیمِ تصویر آن سوال را می‌پرسید، جوابی مثل «چون برای بازسازی تصویر تو نیاز به گرادیان داری و برای فهم و توانایی پیاده‌سازی آن، تو نیاز به حساب دیفرانسیل و انتگرال داری.» احتمالا می‌توانست برایش دلیل قانع‌کننده‌ای باشد.
با استفاده از تکنیک‌های ریاضی، خانم از تصویر سمت اینور حذف شده است. کاملا خودکار!
آیا آن برنامه‌نویس اول تقصیری دارد که به ریاضی علاقه ندارد؟ مسلما نه! اما اگر برنامه‌نویسی بخواهد تا از صرف برنامه‌نویس بودن، به یک برنامه‌نویسِ پردازشِ تصویر و بعد از آن به یک برنامه‌نویسِ پردازشِ تصویرِ ترمیمِ تصویر تبدیل شود، نباید از سختیِ یادگیری مفاهیم جدید گلایه کند. این همان جان کلام است. برای کسی که تمایلی به ته‌نشین شدن در زندگی ندارد، همیشه چیزهایی -حتی بی‌ربط- برای یادگیری هست!
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم پورگنجی
جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۱۵ ب.ظ میثم پورگنجی
pomodoro یا چگونه [آا-ی۰-۹/ ]* باشیم؟

pomodoro یا چگونه [آا-ی۰-۹/ ]* باشیم؟

عنوان اول قرار بود «pomodoro یا چگونه کمتر گشاد باشیم؟» باشه، ولی چندتا دلیل باعث شد این کار رو انجام ندم! اول اینکه مرز «من ِ در این وبلاگ» با من برام روشن نیست، اینجا جزئی از رسمی بودن من‌ه یا محاوره‌ای بودن من؟ دوم اینکه بحث فراتر از گشادی‌ه، این پست یه تکنیک مدیریت زمان‌ه و احتمالا به درد تنگ‌ها هم میخوره! این شد که ترجیح دادم به جای اون کلمه، هر کی هر چی میخواد بذاره.

ایده‌ی اصلی تکنیک مدیریت زمان Pomodoro از این دوتا گزاره میاد: الف) «هر چیزی که کران بالا نداشته باشه، یحتمل کار رو به کران پایین میرسونه.» و ب) «اگه سر میز غذا، لقمه‌ها رو به صورت مناسب، کوچک برداری، شاید ابتدا تصور کنی سرعت خوردنت پایین‌ه، ولی در نهایت بیشتر میتونی بخوری!». با استفاده از این دوتا ایده، زمان رو اینطور مدیریت می‌کنیم: «من نباید برای انجام کاری، تصور کنم که به اندازه‌ی کاملا کافی زمان دارم، پس کارهام رو به جای اینکه در طول x ساعت متمادی انجام بدم، در طول y زیربازه‌ی z دقیقه‌ای از x انجام میدم.». فارسی ِ خودمونیش اینکه «به جای دو ساعت پشت سر هم کار کردن، کارهام رو در ۴تا ۲۵ دقیقه انجام میدم.».
ادامه مطلب...
۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۴:۱۵ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میثم پورگنجی