این پست حاصل ساعتی زندگی، در عالم فیلم Predestination است. جزئیات این فیلم را می‌توان از این مدخل ویکی‌پدیا دید و نقد آنرا اینجا خواند، هدف از این پست، نه تشریح فیلم است و نه نقد آن.

متن این پست، حاصل سوالاتی است که در حین تماشای فیلم به ذهن من خطور کرده است. سوالات خام‌اند، همانطور که بر کاغذ، در هنگام تماشای فیلم نوشته‌ام، به اینجا انتقال داده شده‌اند. این سوالات ممکن است از ریشه غلط باشند و شاید احمقانه، اما هر کدام ممکن است بتوانند برای چند دقیقه، خوراکی باشند برای فکر و یا خیال.

ما تنهایان

جمعیت انسان‌ها در شاهراه زمان، به کدام سو و به دنبال چه هدفی در حال حرکت است؟ نهایت زندگی چه خواهد شد؟ نبرد نهایی با کیست؟ آیا شخص یا گروهی را می‌توان یافت که مسئولیت آنچه بر ما رفت را بر گردن او بیاندازیم؟

سرنوشت

آیا می‌توان به راه از پیش تعیین شده برای انسان معتقد بود؟ آیا سرنوشت هر انسان، حتمی و تغییر ناپذیر است؟ آیا می‌توان با سرنوشت جنگید؟

بافرآورفلو

رنج برای انسان چه معنایی دارد؟ به چه چیز می‌توان رنج گفت؟ آیا آگاهی انسان، موجب رنج وی می‌شود؟ دانستنِ هر چه بیشتر، انسان را «چون ماری که تا ابد دُم خودش را میخورد» نمی‌سازد؟ ضربه‌ی نهایی انسان، جز بر پیکره‌ی ساخته شده با عمر خودش و نگاه پیشینیانش، بر چه کسی می‌تواند باشد؟

باختی بدون مبارزه

پذیرفتن جبر یا جنگیدن برای ساخت سرنوشت؟ آیا مبارزه با سرنوشت، خود نمی‌تواند سرنوشت انسان باشد؟ «ما برای این متولد شده‌ایم…»، این همان مبارزه با سرنوشت است یا اختیارا پذیرفتن جبر زندگی؟ آیا زندگی، حاصل جبر بر ما، برای پذیرفتن اختیار ما در جبر به زندگی کردن نیست؟

سرنوشت حتمی یا متغیر؟

اگر داستان زندگی از آخر به اول نوشته شود، آیا تغییر در ابتدای آن، می‌تواند موجب تغییر در متن داستان زندگی شود؟

من‌ها

آیا خارج از من، منی هست؟ جز این است که تمام هر شخص، به خوبی یا بدی، در نهایت به خودش باز می‌گردد؟ اول من بوده‌ام یا تصویری از بودنِ من؟ آیا قبل از بودنم، خودم را دیده‌ام؟

چنین گفت زرتشت…

هدف از خلقت چیست؟ با فرض وجود خالق خاص و مشخص، سرنوشت حکم‌شده برای هر فرد، جز جبری برای بازی در زمینی با قواعد خالق با نتیجه‌ای از پیش‌تعیین‌شده است؟ در دنیایی که قدم به قدم اتفاق‌ها در راستای خیر، می‌تواند منتج به نتیجه‌ی شر شود، چه تضمینی برای رسیدن به سعادت وجود دارد؟ آیا دانستن اینکه قاعده‌ی زندگی بر اساس یک نظام قانون‌مند از پیش‌نوشته‌شده است، می‌تواند موجب آرامش شود؟

ما برتران…

هر شخص، تنها خودش را دارد، همان که انسانی موجودی است بالذات تنها. در این تنهایی، جز خود، چه کسی می‌تواند برای نجات خود، چاره‌ای بیندیشد؟ آیا تلاش برای نجات از چنگال سرنوشت، به عنوان یک آرزوی بزرگ، منتج به عقوبتی سنگین، چون علم به جهل به آنچه فراخود است، نخواهد شد؟ آیا این تلاش، خشم آفریننده‌ی سرنوشت را برنمی‌انگیزد؟ این طغیان، تولد ابرانسان است یا شکوفایی سرنوشتِ حتمی و رسیدن به سعادت؟


پ.ن ۱: یکی از سرمایه‌های هر فرد، دوستانی هستند که سلیقه‌اش را می‌فهمند و متناسب با آن، فیلم پیشنهاد می‌دهند و میزان خوشبختی هر فرد، در ارتباط مستقیم است با بودن چنین افرادی.
پ.ن ۲: قرار نیست این سوال‌ها جواب مشخصی داشته باشند. حتی بعضی از آنها فقط به درد تخیل‌باقی میخورند، فلذا در عین اینکه امیدوارم حداقل یک نفر به جز خودم، ذهنش مشغول این سوال‌ها شده باشد، به این نکته هم امیدوارم که این سوالات، موجبات ایجاد انقلاب‌های روحی بدون تحقیق را فراهم نکند :دی.